کد خبر : 60529
تاریخ انتشار : جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ - ۱۴:۰۲

گزارش ویژه/

روایتی از زندگی یک خیاط جوان رشتی/ “شهروز” ؛ از امام جماعتی مسجد و یلدای متفاوت تا نیایش در کوهنوردی+ تصاویر

روایتی از زندگی یک خیاط جوان رشتی/ “شهروز” ؛ از امام جماعتی مسجد و یلدای متفاوت تا نیایش در کوهنوردی+ تصاویر

این گزارش، حکایت جوانی است که با وجود همه محدودیت‌ها و بن‌بست‌های ظاهری، با اراده و دغدغه‌مندی خود توانسته، یک محل و منطقه را به پایگاه فرهنگی تبدیل کند.

به گزارش گیلانستان، یکی از صفات خداوند بزرگ خلاق است خلاق یعنی آفریدگار در آفرینش خود تنوع به خرج داده است شاید باشند کسانی که از بعضی جهات به هم شبیه‌اند اما قطعاً در این دنیا انسانی را پیدا نمی‌کنید که کاملاً با فرد دیگری مطابقت داشته باشد و در طول تاریخ انسان‌هایی بوده‌اند که فعل خواستن را گونه‌ای صرف می‌کنند تا رنگ خدایی زندگی آنان بیشتر به تصویر کشده شود.

اسماعیل وحدتی معروف به «شهروز» یکی از انسان‌های معمولی در همین حوالی است که می‌توان از وی به‌عنوان فردی تأثیرگذار اما بی‌ادعا یاد کرد.

وی یکی از جوانان دهه شصتی در گیلان است که در خانواده‌ای سنتی متولد شده و پدرش کارگری ساده و مادرش خانه‌دار بوده است؛ خودش ششمین فرزند این خانواده ۹ نفره بود که در کودکی به‌واسطه علاقه زیادی که به نقاشی داشت پا به عرصه هنر نهاد.

یادگیری نقاشی از معلم آفریقایی در کودکی

شهروز از دوران کودکی خود و علاقه به هنر اینگونه سخن گفت که «در سال ۱۳۷۵ به‌واسطه علاقه‌ای که داشتم به‌سوی نقاشی کشیده شدم در محله ما یک خانم مسیحی آفریقایی بود که ما شیرین خانم صدایش می‌کردیم ابتدا نقاشی را از ایشان آموختم و بعدها با استاد سیاوش یحیی زاده آشنا شدم تقریباً در آن دوره آثار زیادی از رنگ‌روغن به یادگار دارم.»

ظاهراً آقا شهروز از نوجوانی در کنار روحیه لطیف هنری‌اش علاقه عجیبی به هنرهای رزمی داشته آن‌طور که برایم تعریف می‌کرد تقریباً اکثر ورزش‌های رزمی آن دوران رشت را طی کرده می‌گفت «مادرم خیاطی می‌کرد و علاقه زیادی به خیاطی داشتم با اینکه تکواندو، ووشو، کاراته و بدن‌سازی را تجربه کرده بودم اما به‌واسطه علاقه‌ای که به کنگفو داشتم با کمک مادرم لباس‌هایم را خودم می‌دوختم یادم می‌آید آن زمان لباسی شبیه لباس بروسلی برای خودم دوخته بودم و همیشه تنم می‌کردم» این را می‌گفت و درحالی‌که سرش پایین بود و کمی تکانش می‌داد، آرام می‌خندید انگار سال‌های جوانی  از جلوی چشمانش عبور می‌کرد.

در همان دوران نوجوانی بود که به‌واسطه هنر با علم عرفان و موسیقی آشنا شد و به‌واسطه خانواده سنتی که داشت به سمت عرفان اسلامی رفت و بعضی از کتب عرفانی را نیز مطالعه کرد این سلوک عرفانی منجر به حضور پررنگ در مسجد و مراسمات مذهبی شد.

شهروز به‌واسطه مطالعات مذهبی که داشت در همان ایام جوانی به کمک دوستان، مسجد محله‌ را رونق داد و تقریباً هر شب نماز مغرب و عشا را همراه با دعا در آنجا می‌خواند.

متأسفانه به خاطر سختی زندگی در آن دوران شهروز روایت ما نتوانست تحصیلاتش را بیشتر از  سیکل ادامه دهد و در کلاس اول دبیرستان ترک تحصیل کرد. شهروز که اکنون به سن جوانی رسیده و نوجوانی توأم با هنر و ورزش را پشت سر گذاشته به دنبال خدمت مقدس سربازی رفت اما به خاطر لکنت زبان، مشمول معافیت شد؛ خودش می‌گفت قبلاً در صحبت کردن خیلی مشکل داشته و نمی‌توانست به‌راحتی تکلم کند اما به‌واسطه آشنایی با برخی مباحث اسلامی و تقویت آرامش درونی بر استرس و اضطراب خود مسلط شد.

شهروز پس از دریافت معافیت تحصیلی با توجه به زمینه‌ای که در منزل داشت خیاطی را نزد مادر آموخت و به‌عنوان شغل خود انتخاب کرد خودش می‌گفت هم‌زمان در مسجد فعالیت داشت و علاوه بر نمازهای مغرب و عشا، نماز ظهر و عصر، دعای ندبه، کمیل و زیارت عاشورا را نیز در مسجد محل احیا کرد و پس از مدتی در پس مطالعات دینی تصمیم گرفت به حوزه علمیه مراجعه کند اما به خاطر شرایط سنی از این موفقیت بازماند.

شهروز و برگی جدید از دفتر زندگی

سال ۱۳۸۳ شروع فصل جدیدی از زندگی اسماعیل وحدتی یا همان شهروز قصه ماست.

فصلی که منجر به ازدواج او شد. خودش با خنده می‌گفت «روزی که به خواستگاری رفتم روحانی که برای خواندن صیغه محرمیت با خودم برده بودم به من می‌گفت پشتوانه مالیت چقدر هست و من هم گفتم هیچ! با تعجب پرسید مگر می‌شود گفتم خدا روزی‌رسان است این اتفاق در زمان خواستگاری هم پیشامد و وقتی‌که  با همسرم در حال صحبت‌های قبل عقد بودیم می‌گفت چقدر پس‌انداز داری می‌گفتم هیچ، او می‌خندید و فکر می‌کرد شوخی می‌کنم اما این واقعیت زندگی من بود چون اعتقاد داشتم خدا روزی‌رسان است. بیش از ۱۶ سال از این وصلت می‌گذرد و امروز حاصل این ازدواج پسری حدوداً ۱۵ ساله و دختری کلاس سوم ابتدایی است

عرفان الهی، تغییر جهت زندگی

شهروز تغییر جهت زندگی‌اش را در مطالعه در کتب اسلامی می‌داند به گفته خودش از زمانی که کتاب کیمیای محبت شیخ رجبعلی خیاط را مطالعه نموده توانسته لکنت زبان خود را درمان کند.

شهروز می‌گفت «هیچ کتابی برایم باارزش‌تر از کیمیای محبت نبوده و نیست بارها این کتاب را خوانده‌ام و به بسیاری از نزدیکانم نیز برای مطالعه قرض داده‌ام.»

در پی همین مطالعات بود که با آیت‌الله بهجت آشنا و حضور ایشان را درک کرد. شهروز وحدتی حتی چندین بار برای ملاقات با آیت‌الله بهجت (ره) که به‌حق یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخ معاصر ایران اسلامی است راهی قم می‌شود خودش می‌گوید گاهی تنها و گاهی هم با دوستانش می‌رفت و سعی می‌کردم در مدت حضورش در آنجا نمازها را به ایشان اقتدا کند.

سفر از گیلان تا قم آن‌هم با امکانات آن زمان کمی سخت بود ولی شهروز وحدتی با تلاش و جدیت و علاقه در راهی که انتخاب کرده مصمم است.

از نخستین دیدارش با آیت‌الله بهجت اینگونه روایت می‌کند: «نزدیک اذان صبح بود که به مسجد رفتم و منتظر ورود آقا بودم. دم وضوخانه ایشان را دیدم با شکوه خاصی که داشتند در حال وضو گرفتن بودند فضا به‌شدت عرفانی بود ماه کامل شده و تقریباً زمین را روشن کرده بود نسیم خنکی به‌آرامی می‌وزید درو دیوار مسجد بسیار زیبا بود محو تماشای مرواریدی بودم که در دل این صدف نورافشانی می‌کرد. سنگ‌های آبی خوش‌رنگی به درودیوار مسجد خورده بود و اشعار عارفانه زیبایی بر آن نقش بسته بود. حضرت آیت‌الله بهجت در میان این صدف همچون مروارید گران بهایی بودند که از شوق دیدارشان قلبم به تپش افتاده بود اضطرابی شیرین، از جنس همان اضطراب‌هایی که عاشق زمان ملاقات با معشوقش دارد. لباس سفیدی به تن داشتند وضویشان که تمام شد عمامه به سر نهادند و عبایشان را پوشیدند همان شال همیشگی را به کمرشان بستند و خیلی تندوتیز به‌سوی مسجد روانه شدند. لذت اولین دیدارم را با تک‌تک سلول‌های بدنم حس کردم و آن شیرینی هنوز در تنم وجود دارد.»

بارها برای زیارت به قم رفته بود و حتی یک‌بار همراه با دوستانش از راه‌آهن قم تا مسجد مقدس جمکران پیاده رفتیم.

شهروز از آخرین دیدار خود با آیت‌الله بهجت اینگونه سخن گفت «این دیدارها بسیار تکرار شد اما در سال ۱۳۸۸ که به دیدار ایشان رفته بودم پس از نماز نگاهی به دوروبرم انداختم درب کوچکی را آماده کرده بودند که چون آقا به سن کهولت رسیده بودند از آن طریق زودتر به منزل می‌رسیدند لحظه‌ای به ذهنم رسید زودتر خودم را به آنجا برسانم و این‌گونه شد که برای لحظاتی با ایشان چشم در چشم شدم  تقریباً یک یا دو ماه بعدازآن بود که خبر ارتحال ملکوتی ایشان را شنیدم بلافاصله به مسجد محل رفتم اذان پخش کردم و از ماذنه خبر ارتحال ملکوتی مراد عارفان آیت‌الله بهجت را گفتم.»

شهروز و امام جماعتی مسجد

«بعد از ترک تحصیلم به خاطر علاقه زیادی که به مسجد داشتم تقریباً ساعات بیکاری و فراغت خود را در مسجد می‌گذراندم. مدت‌ها بود مسجد ملجأ و پناهگاه تنهایی‌هایم شده بود نمازهایم را در مسجد می‌خواندم برای بچه‌ها کلاس نقاشی می‌گذاشتم با کمک دوستانم نماز مغرب و عشا را هر شب برگزار می‌کردیم به همین دلیل با اصرار بزرگ‌ترهای مسجد به‌عنوان امام جماعت محل انتخاب شدم با اینکه هیچ‌گونه تحصیلات حوزوی نداشتم اما هر شب نماز مغرب و عشا را برگزار می‌کردم.»

شهروز علیرغم علاقه‌ای که به علوم اسلامی داشت نتوانست به خاطر شرایط سنی پا به حوزه علمیه بگذارد؛ اما با کمک دوستان و بزرگ‌ترهای مسجد با برگزاری کلاس‌های احکام، اخلاق، پرسش و پاسخ دینی برای بزرگ‌ترها و نقاشی، رزمی، اردو برای نوجوان‌ها، توانست مسجدی در تراز انقلاب اسلامی دریکی از محله‌های رشت ایجاد کند که پایگاه نشر معارف ناب اسلامی باشد.

خودش می‌گفت از نماز مغرب و عشا شروع و کم‌کم  نماز ظهر و عصر راهم احیا کرد. زیارت جامع کبیره را می‌خواند و پایه دعای ندبه‌ای را بنا نهاد که هنوز هم در آن محله پابرجاست. طبق گفته‌هایش بامطالعه و تحقیقاتی که داشت بین الصلاتین احکام می‌گفت از نجاسات و طهارت شروع کرد تا به احکام خریدوفروش بازار رسید با اینکه اکنون مسجد محله‌شان دارای روحانی است اما شهروز میدان را خالی نکرده و هنوز هم در آنجا دعای ندبه می‌خواند.

شهروز در محضر آیت‌الله

خیاطی واسطه‌ای شد برای آشنایی با آیت‌الله رودباری استادی که شهروز وحدتی بسیار از او تعریف می‌کرد و انگار این همان مرادی بود که توانسته جای خالی آیت‌الله بهجت را در دل برایش پر کند و هرچه از محضر آیت‌الله بهجت نتوانسته بود کسب کند در مراد پیر خود جستجو می‌کرد. شب یلدا برای شهروز یادآور تولد آیت‌الله است آن‌جور که خودش می‌گفت هرسال کادوی تولد درخوری برایش جدا می‌کرد.

شب یلدای متفاوت شهروز

هرسال شب یلدا تولد استاد است و همسرش دو دست پارچه شلواری می‌آورد تا برایشان بدوزم و این کادو که حاصل دسترنج خودم است را با بهترین شکل آماده کرده و تقدیمشان می‌کنم سعی می‌کنم در مدتی که در محضر ایشان هستم تمام سؤالاتم را بپرسم و از مکتبشان فیض ببرم ایشان استاد کاملی برایم بوده‌اند که هیچ‌گاه از دریای محبتشان سیر نشدم.

شهروز فاتح قله‌ها

سال ۸۳ درحالی‌که شغل خیاطی را پیشه کرده بود ازدواج کرد و به همسرش نیز خیاطی یاد داد و با پولی که جمع کرده بود توانست در سال ۱۳۸۶ موتوری را خریداری نماید.

خودش می‌گفت علاقه زیادی به گیلان‌گردی دارد و تقریباً اکثر مناطق معروف را رفته و حتی یک‌بار با موتور همراه با همسرش از طریق ییلاقات به شهرستان خلخال استان اردبیل رفته و اینگونه از علاقه‌اش به گردشگری گفت که وقتی مشتری به مغازه‌اش می‌آمد بلافاصله می‌پرسید اصالتاً اهل کجاست و مناطق گردشگری آنجا را می‌پرسید و در همین رفت‌وآمدها بود که با یک گروه کوهنوردی آشنا شدم.

آشنایی با گروه کوهنوردی

شهروز وحدتی به‌واسطه دوستان با یک گروه کوهنوردی آشنا شد که باهم صبح‌های جمعه به یکی از قله‌های استان گیلان می‌رفتند. از تفاوت دیدگاه‌ها می‌گفت از اینکه نمی‌توانستند برخی تفکر اسلامی شهروز را تحمل کنند می‌گفت در تمام مدتی که با آن‌ها به کوهنوردی می‌رفتم تلاشم بر این بود که راه و روش کوهنوردی را بیاموزم از همان روزها در فکر این بودم که خودم یک گروه کوهنوردی ایجاد کنم.

ماجرای شهروز و آن گروه کوهنوردی به سرانجام نرسید و بعد از مدتی به درخواست سایرین از همراهی شهروز جلوگیری به عمل آمد.

وی بزرگ‌ترین علتی که مانع حضورش در گروه کوهنوردی می‌شد را تفاوت اعتقادی عنوان کرد و گفت « زمانی که به کوهنوردی می‌رفتم نمازهایم را به‌وقت می‌خواندم و یا زمانی که جایی می‌نشستیم باهم به تبادل‌نظر دینی می‌پرداختیم و این موجب نارضایتی سایرین شده بود آن‌ها می‌گفتند ما برای تفریح آمده‌ایم نه برای موعظه اما من برای خودسازی آمده بودم.»

جدایی بهانه‌ای برای وصال

کوهنوردی برای شهروز در تداوم علوم عرفانی بود راهی برای رسیدن به معبود. راهی برای شناخت خود  برای تفکر و تعقل در سلوک عارفانه و این برای سایرین خوش‌آمد نبود بالاجبار از گروه جدا شد اما شوق و علاقه‌ای که به کوهنوردی داشت موجب نشد که از کوهنوردی دست بکشد و با اعضای پایگاه بسیج محله خود گروه کوهنوردی به نام شهید سعید مسافر ایجاد کرد.

کوهنوردی به نیابت از شهید مدافع حرم

شهید سعید مسافر از شهدای مدافع حرمی بود که ازقضا با شهروز و رفقایش آشنایی داشت که به همین دلیل پس از شهادت شهید مسافر به پیشنهاد شهروز گروه کوهنوردی به نام شهید سعید مسافر تشکیل داده شد و با جمع اندکی از بسیجیان مسجد علی بن ابی‌طالب (ع) محله سنگ‌سازی رشت صبح‌های جمعه بعد از دعای ندبه به یکی از کوه‌های نزدیک می‌رفتند.

رفته‌رفته به تعداد اعضا اضافه شد و گروهی که شهروز بنانهاده بود قوت گرفت اما شهروز تفکری بزرگ‌تر در ذهن داشت تفکری که بازهم او را به چالش کشید.

خودش می‌گفت «همیشه در ذهنم بود که چرا خانم‌های مذهبی نتوانند همپا با برادران به کوهنوردی بیایند به همین دلیل این موضوع را با دوستان مطرح کردم و با مخالفت شدید آن‌ها مواجه شدم آن‌ها می‌خواستند در کوهنوردی آزاد باشند، شوخی کنند، بگوبخند کنند و حضور بانوان کمی کار را برایشان سخت می‌کرد؛ اما من تصمیمم را گرفته بودم و به‌عنوان مسؤول گروه در این امر مصمم بودم و همین شد که با مخالفت و جدایی تعداد زیادی از دوستانم مواجه شدم ابتدا همسر خود را با خودمان ‌همراه نمودم و کم‌کم سایرین که متأهل بودند با همسرانشان به کوهنوردی آمدند کمی بعد با تبلیغاتی که در فضای مجازی داشتم توانستم رضایت و اعتماد خانواده‌ها را جلب کنم و خیلی‌ها با همسرانشان خیلی‌ها با پدران و مادرانشان می‌آمدند و خیلی از بانوان مجرد هم با خویشانشان می‌آمدند البته ماهم توانسته بودیم اعتماد آن‌ها را جلب کنیم.

نماز و نیایش در کوهنوردی همراهی همیشگی

این گروه به‌ظاهر کوچک توانسته بود اعتماد خانواده‌ها را جلب کرده و جمعی بزرگ را تشکیل دهد این روال تا قبل از شیوع کرونا ادامه داشت تا اینکه شیوع این بیماری افسارگسیخته چالشی جدید جلوی پای شهروز و گروهش نهاد انگار زندگی شهروز پر از چالش‌های کوچک و بزرگ است و باید یکی پس از دیگری با آن‌ها روبرو شود

کرونا بهانه‌ای برای خدایی‌تر شدن

شیوع بیماری کرونا نقطه توقفی برای گروه کوهنوردی شهروز بود این بیماری شاید توانست گروه کوهنوردی را تعطیل کند اما زورش به اراده شهروز نرسید با شیوع کرونا به تولید ماسک پرداخت و بعد از مدتی با توجه به شغلی که داشت تصمیم به تعمیر دستگاه‌های خیاطی کارگاه‌های تولید ماسک گرفت و از طرفی با کمک دوستانش ماسک تولید کرد.

سایر گروه‌های جهادی استان نیز که در همین کار مشغول بودند به‌صورت رایگان چرخ‌خیاطی و دستگاه‌هایشان را برای تعمیر و سرویس به شهروز می‌سپردند که خودش می‌گفت مهم نیست چه‌کاری انجام دهیم مهم این است هرچه در توان داریم برای کمک به همدیگر دریغ نکنیم.

زندگی ما انسان‌ها همواره پر از چالش‌های بسیار است چالش‌هایی که گاه موفق از آن‌ها عبور کرده و گاه با آن‌ها درگیر می‌شویم اسماعیل وحدتی که امروز به نام شیخ شهروز می‌شناسیم یکی از جوانان این مرزوبوم است که با تلاش، خودباوری، ایمان و روحیه قوی توانسته بر مشکلات و چالش‌های زندگی خود برتری جوید و راهی را بپیماید که شاید خیلی از همنوعانش در آن موفق نبودند.

شهروزهای این دنیا اعتمادشان به خدا برای خیلی از امور از جمله کارو ازدواج واقعی بود نه در حد لقلقه زبان چون اراده آن‌ها به فرمایش خداوند منان در آیه ۷۲ سوره مبارکه ص روح دمیده شده از سوی خود خداست که می‌توانند اینگونه با خودباوری، تلاش و اراده قوی دست‌به‌کارهای ارزشمند بزنند.

امثال شهروزها در زندگی ما کم نیستند شاید روزانه با خیلی از آن‌ها مواجه شویم این‌ها همان‌هایی هستند که به خود نگریستند و به خدا رسیدند و این تفاوت دیدگاه دقیقاً نقطه تفاوت ما با امثال شهروز است.

انتهای پیام/ منبع: فارس

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۱
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

بردیا نعمتی دوشنبه , 8 دی 1399 - 13:15

متنی بسیار زیبا از زندگی مردی پر همت به نام آقا شهروز …
بنده خود سالهاست ایشان را میشناسم و من و پدرم با ایشان دوست هستیم و تا قبل از کرونا هربار با دوستان به خانه‌شان می‌رفتیم .
همچنین هر بار بادو با دوستان خود برنامه ریزی می کردیم و به داماد طبیعت برای گردش و تفریح می رفتیم. خودم و خانواده ام گاهی اوقات لباس های خود و یا پارچه هایی که برای دوخت لباس می‌خریدیم به ایشان می‌دادیم تا برایمان درست و یا دوخت و دوست کنند
ایشان بسیار فردی رحمت و خوب هستند . راستی همسر ایشان با مادر بنده نیز آشنا هستند .ممنون از شما

رفتن به نوار ابزار