کد خبر : 31036
تاریخ انتشار : جمعه ۲ آذر ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۷

شرحی بر عظمت یک کوه به نام بانو صغری المعی

شرحی بر عظمت یک کوه به نام بانو صغری المعی

آدم‌های دوراندیش مشخصه بارزی ندارد که بتوان آنها را در یک اجتماع مثلاً ۱۰۰ نفری تشخیص داد، اما یکی از مهمترین ویژگی های آنان این است که دوراندیشی خود را با وقف اموال خود نشان می‌‌دهند.

به گزارش گیلانستان بعضی از آدمها به کوه یخ می‌مانند، شما بخشی از آنها را به سادگی می‌بینید اما حجم اعظم آنها با سلوک و زندگی‌شان دیده می‌شود. حجمی که در طول تاریخ و  زمان منتشر می‌شود و هر روز که می‌گذرد ابعادش بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. این بزرگی ضرب در آدمهایی می‌شود که از زندگی آنها بهره‌مند می‌شوند.

از این جنس آدم‌ها را هر روز نمی‌توانی ببینی، مثل ستاره دنباله‌داری هستند که هر چند سال یکبار از ذهن و چشم و دلت عبور می‌کنند و ردی نورانی بر زندگی و افکارت می‌گذارند. دوشنبه، 28 آبان 97 یکی از این روزها بود که یکی از این آدم‌ها در سالن اجتماعات شهید انصاری استانداری تجلی کرد و رخ نشان داد.

این تجلی قرار نیست مثل دیگر خبرها یک رویداد باشد که هرم وارونه کار شود، این تجلی شرحی بر دیالوگ ماندگاری است که از بیان یکی از آدم‌ها صادر شده و باید براساس آنها چندین و چند کتاب نوشت و فیلم ساخت و با وام گرفتن از عنوان کتاب نویسنده محبوبم، مصطفی مستور، عنوان این گزارش تصویری درباره یکی از آدم‌هاست، رساله ای درباره بانو صغری المعی.

دعوت به نشست مدیران اوقاف و امور خیریه استان گیلان با استاندار می‌شوی و مثل همیشه و طبق عادت می‌روی روی صندلی کنار ستون دم در سالن می‌نشینی و با خودت فکر می‌کنی این جلسه هم مثل دیگر جلسات برای توست. کم کم سالن پر می‌شود از اوقافیون که می‌بینی بانویی سالخورده شاید بین 70 تا 75 سال با مرد میانسالی که یک کلاه لبه دار ورزشی و بادگیر به تن دارد وارد سالن جلسات می‌شود و هر چه فکر می‌کنی ربط این دو نفر را با ترکیب اعضای جلسه نمی‌فهمی. با خودت بی‌خیال بابایی می‌گویی و به فکر دو یا شاید هم سه خبری هستی که از توی این جلسه برایت در می‌آید.

 مدیرکل اوقاف گیلان گزارشش را می‌دهد و تو هم مثل یک آدم با 20 انگشت تایپ می‌کنی و اعداد و ارقامش را می‌نویسی. قبل از اینکه تذکرات استاندار به کارگزاران وقف آغاز شود می‌خواهند که تنها بانوی سالخورده جمع هم صحبت کند. به او می گویند: واقف محترم.

 مدیرکل اوقاف گیلان از او می‌خواهد چند کلمه صحبت کند و هنوز حرف‌هایش تمام نشده بانوی نشسته در آن سر دیگر مجلس با صدایی رسا می‌گوید “قابلی ندارد”. چه قابلی ندارد؟ چرا می گوید؟ چه چیز را این بانو می‌توانسته وقف کرده باشد که به قول خودش قابل‌دار نیست؟

بانو صغری المعی به حرف می‌آید و مثل مادری مهربان با متانتی بی‌نظیر شروع به صحبت می‌کند: “سلام عرض می‌کنم. به همه آقایان از بزرگ و کوچک. کار زیادی نکردم. قابل ندارد.”

مدیرکل اوقاف گیلان به حرف می‌آید که آقای استاندار، ایشان یک بازارچه( حدود 13 مغازه) را که در تکیه پیر رضای شهر لاهیجان واقع شده و به بازارچه فهیم معروف است وقف کرده که ارزش ریالی آن 10 میلیارد تومان است.

این روزها آنقدر از گرانی و تورم و دلار و تحریم و برداشتن تحریم و پوشک و رب و  دولت و  تدبیر و  گمرک و سکه و مظلومین و سلامت و حقوق نجومی و ترامپ و باز هم گرانی و گرانی و گرانی و دلار و دلار  و دلار و سکه شنیده‌ای که فکر می‌کنی همه این جماعت دارند تو را دست می‌اندازند، شوخی می کنید؟، بازارچه وقف کرده است؟!، 10 میلیارد تومان؟؟!!، آنوقت می‌گوید کاری نکرده و قابلی ندارد؟ دنبال دوربین مخفی می‌گردی و جز دوربین چند تا عکاس که (انگار متوجه شخصیتی برجسته در سالن شده باشند ) دارند از بانو صغری المعی عکس می‌گیرند، دوربین دیگری پیدا نمی‌کنی.

هنوز توی آن جمله مانده‌ای که گوشت زنگ می‌زند، کار زیادی نکردم، قابلی ندارد. این دو جمله ساده‌ترین، کوتاه‌ترین، راحت‌ترین، عجیب‌ترین و در عین حال بهترین و متواضعانه‌ترین راه برای توصیف کاری است که می‌خواهی یک جایی از تاریخ زندگی‌ات یک نقطه بگذاری و فراموشش کنی و به مردم بگویی من نبودم و پاداش کارت را به آن بالایی واگذار کنی. به نظر من جمعی از دانشمندان از چندین رشته علوم انسانی باید بیایند روی این دو جلمه که بانو المعی برای توصیف کارش گفته کتاب بنویسند.

کلمات قصار بانو المعی به این دو جمله منحصر نشد. وی در ادامه گفت: همه مردم جای بچه‌ها و برادران من هستند. نیت کرده‌ام و برای همه می‌خواهم درمانگاه بسازم. همه بچه‌های من هستند. قابل ندارد.

از اینجا را من گزارش دهنده و شمای مخاطب باید خیلی دقیق‌تر و سراپا گوش بشنویم. بانو المعی در پایان سخنان کوتاه و کمتر از یک دقیقه اش اینطور گفت: “امام حسین(علیه السلام) سرش را داد و ما داریم یک عمر سینه می‌زنیم. ما نمی‌توانیم یک خانه کوچک و یک پاساژ بدهیم.” جوری گفت نمی‌توانیم یک پاساژ بدهیم که گویا سر جلسه امتحان پاکن کنش را دست همکلاسی‌اش داده است.

عجب روضه‌ای خواند بانوالمعی! عجب روضه‌ای! تازه می‌فهمم این موضوع از کجا آب می‌خورد. عظمت بانو المعی بی‌دلیل نیست. او پنجره‌ای به مکتب کسی است که تاریخ پای درس او نشسته است. بانو المعی بزرگ است و عظمت دارد چون معلم او بزرگ است و عظمت دارد. دیگر هر چه قدر واژه و جمله بخواهم ردیف کنم تا عظمت بانو المعی را شرح بدهم باز هم کم می‌آورم.

آخرین جمله از جملات کوتاه بانو المعی این بود: ” یک وقف دیگر هم در راه دارم که به زودی انجام می‌شود.”

همین، اعتقاد راسخ دارم او اگر باز هم می‌داشت باز هم وقف می‌کرد. او نمونه کامل آدم‌هایی است که این دو روز دنیا را نمی‌بینند و تمام تلاششان برای ابدیت است. برای آراستن انسانیت، برای آبرو بخشیدن به انسان. خدا زیادشان کند.

پایان پیام/شبستان

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۱
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

ناشناس جمعه , 12 آبان 1402 - 0:31

چ خیری هاااااا هااا خواهرش از گرسنگی مرد چ بانویی

رفتن به نوار ابزار