” خیانت”، دلیل پیروزی دشمنان و شکست نهضت جنگل/ به یاریش بشتابیم! _ قسمت دوم
.
به گزارش گیلانستان، چهل و یک سال داشت، به سن و سال از بسیاری از مبارزان و سیاستمداران وقت ایران کوچک تر بود ولی وقتی در سی و چند سالگی نهضت جنگل را پایه نهاد کسی در رهبری و زعامت او تردیدی نداشت.
به درختی تکیه داد. خوب می دانست که دیگر پایی برای رفتن ندارد. ترس در وجودش جایی نداشت. دوست و دشمن می دانستند که میرزاکوچک جنگلی جز خدا از کسی نمی ترسد. تمام ابهت نمایندگان روسیه و انگلیس حتی او را به لکنت زبانی هم نمی انداخت و حالا در میانه شلاق بی امان بوران هم ابائی از مقابله با تعقیب کنندگانش نداشت و مثل روز اول آماده جهاد بود ولی دیگر جسم با او همراه نبود.
دلیل پیروزی دشمنان داخلی و خارجی در شکست نهضت جنگل: خیانت! خیانت! خیانت!
خودش خوب می دانست که به زودی به او خواهند رسید شاید دلش می خواست مثل همیشه تسبیح به دست بگیرد و استخاره کند؛ ولی دستانش یخ زده بود و حتی نمی توانست تسبیح به دست بگیرد! مشهور بود که میرزا با تسبیحش همیشه از خداوند طلب خیر می کند ولی حالا همه مسیرش در خیر خلاصه می شد و جائی برای تردید هم وجود نداشت!
زیر لب شروع به قرائت قرآن کرد! در اوج بحران و در لحظاتی که هر انسانی دچار ترس، ترید و تحیر می شد میرزا کوچک آرامشی قریب داشت و شاید به مبارزاتی می اندیشید که از نوجوانی یکسره به آن اهتمام داشت!
چشم های میرزا به سختی توان دیدن داشت! سوز بوران چشم هایش را تا حدی سوزانده و دیدن برایش سخت و سخت تر می شد! چندین و چند بار در میدان های جنگ با مرگ دست و پنجه نرم کرده بود ولی این بار با همیشه فرق داشت! بعد از شهادت عزیزترین یاران باوفایش و بعد از خیانت نزدیک ترین همراهانش در طول دوران نهضت حالا خوب می دانست که قصه چیست و راستش برای وصل بی تابی هم می کرد!
میزان دارائی و بهره مندی از لذت های دنیوی: تقریباً هیچ
در دل با خدا سخن می گفت! توان حرکت دادن زبانش را هم نداشت! چشم هایش سنگین می شد! معنای این سنگینی را خوب می دانست! سرما با سرعت وجودش را دربرمی گرفت و میرزاکوچک می دانست که زمان زیادی ندارد ولی شتابی هم نداشت!
از چهل و یک سال عمرش بهره های فراوانی برده بود! درس خوانده بود! علم دین را به نیکی فراگرفته بود! سال ها در راه اعتلای اسلام و ایران جنگیده بود! در برابر هیچ استعمار، استبداد و استکباری سرخم نکرده بود! در راه خدا به خلق خدمت کرده بود! مردم را دوست داشت و مردم هم عاشقانه دوستش می داشتند و در شرایطی که می توانست بهترین موقعیت ها را صرفاً با سکوت به کف بیاورد حکم خدا را فریاد زده بود و حالا تنهای تنها در آستانه شهادت بود!
این روایت تا روز یکشنبه یازدهم آذرماه ادامه خواهد داشت…
علیرضاشعبانی نژاد
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰