کد خبر : 4632
تاریخ انتشار : سه شنبه 15 تیر 1395- 57: 11

هنوز برق ساعت مچی اش وادار به ترسم می کند!/ شهید محسنی

هنوز برق ساعت مچی اش وادار به ترسم می کند!/ شهید محسنی

… به زیر پای سنگرنگهبانی عراقی ها که رسیدیم ناگاه سیاهی قیافه جهنمی یکی از نیروهای عراقی بالای سر من که آخرین عضو عبوری ستون این گروه شناسایی در آن تاریکی شب بودم مستولی شد. باور کن! هنوز برق ساعت مچی اش بعد اینهمه سال وادار به ترسم می کند.!

به گزارش درگیلان، یکی از اعضای بزرگوار گروه تلگرامی «خاکریزی ها» امروز و در پیام سحرگاهی خود  نوشت که روز جمعه یکی از مسئولین بلند پایه استانمان گیلان را دیده و در پاسخ او که گفته بود “من حرفم را میزنم و از کسی نمی ترسم” متذکر شده بود که انسان اگر خدا ترس باشد نیاز نیست از هم نوع خود بترسد؛ مدیر گروه «خاکریزی ها» هم رفت سراغ خاطرات ۳۲ سال گذشته خود و خاطره ای از “ترس یک شب آفتابی” خود از دوران طلایی دفاع مقدس(بصورت زنده) برای مهندس تعریف کرد که( با روتوش برخی مطالب) بد ندیدیم در اختیار شما همراهان قرار دهیم ، بشنوید:

سلام مهندس!

… سال ۶۳ بو د  که عضو گردان حمزه لشکر ۲۵ کربلا بودم و تو منطقه عملیاتی و محور چنگوله (مهران) خط پدافندی داشتیم .
برای اینکه از حربه ها و کید دشمن قافل نباشیم و از جابجایی های دشمن اطلاع دقیق داشته باشیم هرچند وقت یکبار به شناسایی از موقعیت دشمن پشت خطوط دفاعی عراقی ها می رفتیم . البته گاهی  میشد رزمندگان گردان شب و روز را هم در همان مناطق (عقبه دشمن) نزدیک شهرهای”بدره و زرباتیه” مخفی میشدند. کردهای شهرهای “بدره و زرباتیه”عراق (تو این محورعملیاتی) هم با رزمندگان همکاری شایسته داشتند…

یه شب نوبت ما بود که با شهید بزرگوار موسی محسنی قائمشهری(۱) معاون گردان حمزه (ع) به شناسایی برویم . منطقه طرف ماکوهستانی و دارای شیارهای خاص سنگلاخی بود ولی به منطقه و محور دشمن که می رسیدیم  اوضاع سر زمینی فرق می کرد ،دشت بودو عمق داشت.

به نزدیکی سنگرهای “نگهبانی و تجمعی” دشمن که می رسیدیم باید زیر پای سنگرهای نگهبانی عراقی ها چهاردست و پا راه می رفتیم تا از موقعیت حساس دشمن بگذریم. “تاریکی وحشتناک شب و سکوت کشنده ی” حاکم برمحیط لحظات جانکاهی را ورق میزد برای من …!

خبر آگاهی دشمن از نفوذ ما بد جوری حالاتم را بسوی ترس تغییر داده  و دیدن سنگر های نگهبانی دشمن رعشه براندامم انداخته بود. طوری که قادر به کنترل لرزش دست و پا حتی فک و دندانهایم نبودم فقط آنهاییکه در چنین شرایطی قرارگرفته اند قادر به درک این مهم هستند  وگرنه برای شنونده خیالی بیش نیست اینگونه خاطرات.

…  به زیر پای سنگرنگهبانی عراقی ها که رسیدیم ناگاه سیاهی قیافه جهنمی یکی از نیروهای عراقی بالای سر من که آخرین عضو عبوری ستون این گروه شناسایی در آن تاریکی شب بودم  مستولی شد. باور کن!  هنوز برق ساعت مچی اش بعد اینهمه سال  وادار به ترسم می کند.!
… با ته قنداق اسلحه اش به پشتم زد و آرام آرام از من دور شد… !!!

دقایقی روی سنگ فرش رودخانه خشک شده  ی منطقه ی “بدره و زرباتیه” عراق ، خشکم زد.  هرلحظه ، خاطره ی هزار سال مرگ را بالای سرم احساس می کردم
عدم همراهی من با گروه باعث شد تا محسنی به طرفم برگردد! علت تاخیر را که از من پرسید با لکنت زبان و  اشاره سر و دست فهماندم که: عراقی! عراقی! گفت: بلند شو! میدونم ، منم دیدم . اونا از شیعان ارتش عراق هستند!

این حرف شهید محسنی دوباره زنده ام کرد و با گروه به صورت چهار دست و پا ادامه مسیر دادم…

این ترس، ترس بندگی بود. ترس«خشیت» الهی… اگر در بنده ای این «ترس» مستولی گشت احیاء می شود.

آری “ترس و خشیت” الهی اگر همراه بندگان باشد غفلت از او(خدا) به سراغ آدم نمیاد، مهندس!

۹۳۴۲

                                                                           سردارشهید موسی محسنی

  1. ملاحظات: غفلت و بی اطلاعی حقیر باعث شد تا سال گذشته در گرامیداشت یاد و خاطره ی شهدای گردان حمزه در قائمشهر آگاهی پیدا کنم که سردار موسی محسنی در بیست و یکم اسفند ۱۳۶۵ در خاک گرم شلمچه شهد شهادت نوشید. و پیکرمطهرش در ۷۳/۱۱/۳۰ به سبک‌باری چند استخوان و یک پلاک به زادگاه رجعت و به خاک پاک سپرده شد./احرارگیل
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

رفتن به نوار ابزار